اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

قم

سلام.بابابزرگ و مامانی رفتن قم دیشب خاله سمانه دفاع کرد.مبارک باشه خاله گل پسرا دعا کنین برای یه موضوع خاص دوستون دارم.بووووس
16 اسفند 1394

هفته 14

سلام.امروز حالم خیلی بده.وقتی از فرزانگان بیرون اومدم نتونستم سوار ماشین بشم.وای چه حس بدی.تنها تنها.دلم میخواست فقط میخوابی دم.بالاخره به مدرسه بعدی زنگ زدم و گفتم بین راه موندم.اینقدرم دل نازک شدم که گریه میکردم.حالا تو خونه ام و فقط بالا میارم.خدایا شکرت
15 اسفند 1394

سونو آن تی

سلام.کوچولو مامان.دیروز سونو آن تی رفتم.خدا رو شکر .1.7 بود و تیغه بینی هم تشکیل شده بود  .برای اولین بار صدای ضربان قلبت رو شنیدم164.اما خانم دکتر گفتت احتمالا پسریبی. فکر کن سه تا داداشش!!!!سالم باش عزیزم.و البته طبق سونو جدید فردا هفته چهاردهم شروع میشه.یعنی سه ماهه دوم.خدایا شکرت.دیگه خطرساز خیلی کم میشه.تو پنج هفته چهار کیلو کم شده بودم.54 از ترازوی خانم دکتر و 57از ترازوی خونه مامانی. البته یه فیبروم سه سانتی هم داشتم که دعا کن بزرگ نشه و خطری برامون پیش نیاد. خیلی دوست دارم.بوووووس
11 اسفند 1394

شهادت حضرت زهرا س

سلام.گل پسرا.دیشب خونه مامانی خوابیدیم.بابا تا سه و نیم نبود.دیروز روز آخر روضه بود و غلو دادیم.خیلی خوب بود.منم یه نذر کردم برای سال دیگه آن شاالله سفره حضرت رقیه بگیریم.الانم دوتایی دوا میکنین.منم سردرد شدم.امیرمحمدویلی پسر بدی شدی ها.اذیت میکنی.راستی امروز تعطیل بودیم چسبید.دوستون دارم.بوووس
8 اسفند 1394

تولد مامان

سلام.امروز تولد منه.صبح .خوب بودم اما نهار بابا جوجه کباب خرید که به محض آوردنش حالم بد شد و بالا اوردم. از امروز روضه مامانی هم شروع میشه.امیرحسین ظهر اونجا مونده که کمکشان کنه.منم نیم ساعت دیگه میرم دوستون دارم.بوووس
4 اسفند 1394

گوش درد امیرحسین جان

امیرحسین جان سلام.آخر هفته قبل دوشب خونه مامانی بودی و حسابی بهت خوش گوشت اماااااافقط شبی که برگشتی گلودرد شدی.شب بعدشم گوشت درد گرفت از یازده و نیم شب تا چهار و نیم صبح بیدار بودی و اذیت.منم روز بعدش سردرد.ظهر بابا خونه بابابزرگ بود و ما هم خونه مامانی موندم.شما هم مدرسه نرفته بودی دوباره دکتر بردمت که گفت هیچی نیست.اما دو تا شربت سفیکسیم20 با دوز بالا برات نوشت.ششم خاله سمیه و خاله نرگس و بابا جون اومدن.حیف که حالم اصلا خوب نبود و فقط آبروداری میکردم.طفلی خودشون تعارف کردن جمع کردن و شستن .امروز تعطیلم.این ترم کلاسای دانشگاه رو کنسل کردم.بهترین تصمیم بود. مامانی زودتر خوب شو.دوستون دارم.بووووس
3 اسفند 1394